جدول جو
جدول جو

معنی هم کاسه - جستجوی لغت در جدول جو

هم کاسه
دو تن که با هم از یک کاسه غذا بخورند، هم خوراک
تصویری از هم کاسه
تصویر هم کاسه
فرهنگ فارسی عمید
هم کاسه
(هََ سَ / سِ)
هم خور. اکیل. کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف) :
من و سایه هم زانو و هم نشینی
من و ناله هم کاسه و هم رضاعی.
خاقانی.
بگو با میر کاندر پوست، سگ داری و هم جیفه
سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش.
خاقانی.
، به کنایه، قرین و نزدیک و یار و همدم:
مرد را از اجل بود تاسه
مرگ با بددل است هم کاسه.
سنائی.
یار هم کاسه هست بسیاری
لیک هم کیسه کم بود باری.
سنائی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که هم کاسه الا همایی نیابی.
خاقانی.
ذنب مریخ را میکرد در کاس
شده چشم زحل هم کاسۀ راس.
نظامی.
چو هم کاسۀ شاه خواهی نشست
بپیرای ناخن، فروشوی دست.
نظامی.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
هم کاسه
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
هم کاسه
((~. س))
هم نشین، رفیق، کسی که با دیگری در نوشیدن شراب و عرق همراهی کند، هم پیاله
تصویری از هم کاسه
تصویر هم کاسه
فرهنگ فارسی معین
هم کاسه
هم خوراک، هم سفره، هم غذا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همه کاره
تصویر همه کاره
کسی که هر کاری از او برآید، آنکه به هر کاری احاطه داشته باشد، هرکاره، کنایه از صاحب نفوذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم یاسه
تصویر هم یاسه
شریک در قاعده و قانون و سیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کاسه
تصویر کم کاسه
ممسک، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تاسه
تصویر هم تاسه
شریک در غم و اندوه، برای مثال یار هم کاسه هست بسیاری / لیک هم تاسه کم بود یاری (سنائی۱ - ۴۴۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم کاسه
تصویر نیم کاسه
کاسۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنیه
تصویر هم کنیه
دو یا چند تن که دارای یک کنیه باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کلاس
تصویر هم کلاس
دو یا چند شاگرد که در یک کلاس درس بخوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم خانه
تصویر هم خانه
کسی که با دیگری در یک خانه زندگانی کند، هم آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم جامه
تصویر هم جامه
کسی که با دیگری در یک بستر بخوابد، هم بستر، هم رختخواب، برای مثال نه بیگانه گر هست فرزند و زن / چو هم جامه گردد شود جامه کن (نظامی۵ - ۸۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ / مِ)
هم زیست. دوتن که وسایل زندگی و جامۀ مشترک دارند، هم خواب. دو تن که در یک بستر خوابند:
نه بیگانه گر هست فرزند و زن
چو هم جامه گردد شود جامه کن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
دو کس که با یکدیگر سخن گویند: پرگو همیشه پی هم چانه میگردد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لِ)
آنکه با دیگری نالد. (یادداشت مؤلف). روضه خوانها می گویند: خواهر، با زهرا همناله شو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نوعی از کاسه و قدح چوبین گنبدنما. (آنندراج). قحف. (مهذب الاسماء). نصفی. پیالۀ خرد را جام نام است و کلان را کاسه و متوسط را نیم کاسه. (خان آرزو از فرهنگ فارسی معین). ظرفی به شکل پیاله و کاسه که از کاسه کوچکتر و از پیاله بزرگتر است.
- نیم کاسه زیرکاسه داشتن (بودن) ، کنایه از مکر و حیله. (غیاث اللغات) (از مصطلحات). تعبیه کردن چیزی از راه فریب در چیزی. (آنندراج). کنایه از اینکه قضیه غیر ازصورت ظاهر، محتوی و موضوع دیگری در معنی دارد. رمزی و رازی در کار بودن:
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد
اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای.
میر برهان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ سَ / سِ)
آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن. آنچه از بقیۀ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ / یِ)
هم مرتبه و هم رتبه. (آنندراج) :
هم پایۀ آن سران نگردی
الا به طریق نیک مردی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
جمعالمال. دو تن که در مال، یکدیگر را شریک دانند:
یار هم کاسه هست بسیاری
لیک هم کیسه کم بود باری.
سنائی
لغت نامه دهخدا
کاسه متوسط. توضیح پیاله خرد را (جام) نام است و کلان را (کاسه) و متوسط را (نیم کاسه) و (نصفی)، نوعی ظرفل چوبین نیم کروی
فرهنگ لغت هوشیار
که دارای یک کارباشد، که یک کاراز او ساسته شود، یک جا یک قلم کلی. یا یک کاسه کردن، یکجا کردن یکجا جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کاسه
تصویر کم کاسه
ممسک بخیل تنگ چشم: (مانده رنگ کاهیم باقی که چندان می نداد ساقی کم کاسه امروزم که سفره بشکند)، (شفیع اثر)
فرهنگ لغت هوشیار
همروال همروش، همسوک شریک در طرز و قاعده هم مسلک: خواهی تو دو عالم را هم کاسه و هم یا سه آن کحل اناالله را در عین دو عالم زن، (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه کاسه
تصویر نه کاسه
نه فلک: (درین نه کاسه جان سوز دل گیر گرت روزی عروسس کرد تقدیر) (اسرار نامه عطار چا. دکتر گوهرین. 158)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه کاره
تصویر همه کاره
کسی که هرکاری ازدست او برآید، کسی که در هر کار مداخله کند
فرهنگ لغت هوشیار
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کجاوه
تصویر هم کجاوه
دو کس که با هم در یک کجاوه مسافرت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کلاس
تصویر هم کلاس
همشاگرد، چند نفر که در یک کلاس درس می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنیه
تصویر هم کنیه
دو یا چند کس ک دارای یک کنیه باشند (نسبت بهم) هم کنیت
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کاری
تصویر هم کاری
هم شغلی، شرکت با دیگری در کاری و شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاسه
تصویر یک کاسه
((~. س))
یک جا، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همه کاره
تصویر همه کاره
((~. رِ))
کسی که همه کاری از دست او برآید، کسی که در هر کاری مداخله کند
فرهنگ فارسی معین